دکتراحمدی نژاد خوردن ویسکی را به چهار شرط آزاد کرد
1- ساقی بسیجی باشد
2- تمامی پیکها برای سلامتی رهبر باشد
3- مکان خوردن پایگاههای بسیح باشد
4- روی قوطی ها نوشته باشد انرژی هسته ای حق مسلم ماست
ترکه میگن نخست وزیر به انگلیسی چی میشه ؟ میگه : First And Under !!!
پشت مو !!!!!!!
آیینه پرسید که چرا دیر کرده است
نکند دل دیگری او را سیر کرده است
خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است
تنها دقایقی چند تأخیر کرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است
شاید موعد قرار تغییر کرده است
خندید به سادگیم آیینه و گفت
احساس پاک تو را زنجیر کرده است
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی
گفت خوابی سالها دیر کرده است
در آیینه به خود نگاه میکنم آه !
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش
او برای همیشه دیر کرده است
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی سوز نی ، آه شبان عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی یک تیمّم، یک نماز عشق یعنی عالمی راز و نیاز
خواستم زندگی کنم راهم را بستند به ستایش روی آوردم گفتند
خلاف است به عشق روی آوردم گفتند گناه است خندیدم گفتند
دیوانه است گریستم گفتند کودکانه است حال که ساکت هستم و
هیچ نمی گویم همه گویند که : هی...... فلانی عاشق است
با من بمان که هرم نفس هایت گرمی سرای من است و گرمی
دستانت آرامش بخش رویا های من میلاد تو شادی بخش هستی
من است و وجود تو بهانه سر مستی من ! بهترینم با من
بمان ... بمان و فراموشم نکن .
بود تو قصمون وفا نکرد ...
رفت و پشت سرشم نگاه نکرد ...
یکی بود زندگیشو هوس سوزوند ...
آبروش رفت و دیگه اینجا نموند ...
یکی بود یکی نبود و یک پری ...
یه بغل عاشقی های سرسری ...
کی بود اون که طاقت گریه نداشت ...
عاشق هوس شد و تنهام گذاشت ...
کی بود کی بود اون تو بودی ...
کاشکی از اول نبودی ...
شاید باید می فهمیدم که قلب تو پر از ریاست ...
دوست دارم گفتن تو درست مثل باد هواست
niyoosha A
: هرگاه احساس کردی که گناه کسی آنقدر بزرگ است که نمیتوانی
او را ببخشی بدان که اشکال از کوچکی روح توست، نه از بزرگی گناه او
من آن دیر آشنا را می شناسم
من آن شیرین ادا را می شناسم
بزور و زر نگردد رام هر کس
من آن بی اعتنا را می شناسم
بپرهیز از چشم و از نگاهش
من آن برق و بلا را می شناسم
غم عشقت و باید گریه ها کرد
من این درد و دوا را می شناسم
محبت بین ما کار خدا بود
از اینجا من خدا را می شناسم
عشق یعنی خاطرات بی غبار
دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یک تمنا , یک نیاز
زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
عشق یعنی چشم خیس مست
او زیر باران دست تو در دست او
عشق یعنی ماتهب از یک نگاه
غرق در گل بوسه تا وقت پگاه
عشق یعنی عطر خجلت ....
شور عشق گرمی دست تو در آغوش
عشق یعنی "بی تو هرگز ...
پس بمان تا سحر از عاشقی با او بخوان
عشق یعنی هر چه داری نیم کن
از برایش قلب خود تقدیم کن